خاطره میشود
خدای مهربانم شکررررررر ... زمان درحال گذر است ... ومن تمام سعیم را میکنم قدردان این لحظات که با فرشته نازنینم میگذرونم باشم
دارو ندارم ... دوست دارم از کودکیت لذت ببری ... چون میدونم تا به امید خدا بزرگ بشی وخانم موقری باشی وقت بسیار است ...
از اینکه انقدر مستقلی و دوست داری روی پای خودت بایستی لذت میبرم ... قاشق را برعکس دستت میگیری و غذات رو خودت میخوری ... ناگفته نماند که بیشتر حجم قاشق را روی پیشبندت میریزی ... تلاش میکنی لباسهات را خودت بپوشی
کاپشنت رو برعکس تنت میکنی ... کفشهاتم لنگه به لنگه ...
نازنینم بهت اجازه میدم درکارهای خونه به من کمک کنی .. قاشق وچنگال خودت را سرمیزغذا میاری ... بعضی وقتها هم یک دستمال گردگیری برمیداری و روی صفحه تلویزیون را پر لک میکنی ...
عروسک ملوسم ... وقتی لباس مرتب پوشیدی و موهات را گل سر زدیم میای جلوی ماراه میری که ما شمارو تشویق کنیم و از خوشگلیت تعریف کنیم ... وشما ازاین موضوع خیلی لذت میبری ...
هروقت من کتاب دستم میگیرم ... شما هم کتابات ومیاری وازروی اون بازبون شیرین خودت عکسهای توی کتاب را برام توضیح میدی ... با چیدمان پازلهای ساده ولگو آشنا شدی ... وقتهایی که مامان سرکار میره توی خونه خودت رابا اونها سرگرم میکنی ...
برگ گلم ... وقتی زمین میخوری ... دستت را نمیگیرم ... با اینکه تمام وجودم ازدرون میلرزد ... این را میدانم که توباید محکم باشی وروی پای خودت بایستی ...
مهربانم ... بعضی اوقات دست کوچولوت را روی صورتم میکشی وناز میکنی (میگی ..نا ... نا ... یعنی نازناز) ..وهمین تمام خستگیم رو میگیره ... انگار تمام خوشیهای دنیا مال منه ...
گل نسترن مامان ... تمام حرکات ورفتار من را زیر نظر داری و سعی میکنی تقلید کنی .. با کفش پاشنه بلند مامان راه میری ... روسری و چادر نمازم که همیشه وسط خونه افتاده روزی صدبار به سختی سرت میکنی و مثلا نماز میخونی
... با اینکه مامان جون برات یک چادر کوچولو درست کردن ... اصلا به اون نگاه نمیکنی ... فقط چادر مامان را دوست داری ... از سرکار که برمیگردم ... وقتی میخوام دست وصورتم رابشورم ... میای میگی آنانا (یعنی اول آریانا) منم اول دست وصورت شمارو میشورم ...
عاشق لاک هستی ...به لاک میگی ..لا.. تا حالا 2تا از لاکهای مامان رو شکوندی ... ماشاا... از همه سوراخ وسمبه های اتاق مامان هم مطلعی ... هرروز یک لاک میاری و میگی لالالا... (یعنی برام لاک بزن ) ومنم هرروز یکدونه از ناخنهای پاتو
لاک میزنم ... اما هنوز به خودت اجازه نمیدی تقاضای رژ لب بکنی .... احساس میکنم میفهمی که اجازه اون کارو فعلا نداری ...
روزهایی که من خونه هستم ... صبح که از خواب پا میشی با لبخند میای تو بغلم ... ولی ظاهرا روزهایی که ما نیستیم ..صبحها بهونه مارو میگیری...
خانوم کوچولو... هرچقدر سعی میکنم بهت یاد بدم ریخت و پاشهات را جمع کنی.. فایده نداره ... البته فکرمیکنم هنوز خیلی زوده ...
وقتی موسیقی شاد پخش میشه ... بلندمیشی و میرقصی و سعی براین داری که حتما دست مارو هم بگیری و در شادیت شریک کنی ...
سامی جون را خیلی دوست داری میتونم بگم درحال حاضر از همه بیشتر ... به سامی میگی (آبا ... ) ومنهم عاشق هر دوی شما ...( خدایا خودت حفظشون کن ) .. با سامی همبازی هستی ... اگه سامی غذا بخوره توهم خوب غذا میخوری ... بخوابه
توهم میای پیش من و میگی لالا ..(یعنی منم بخوابون) ... دوست داری با اسباب بازیهای پسرونه بازی کنی تا دخترونه کلا به اسباب بازیهای سامی علاقمندی ... هروسیله ای که سامی برمیداره میخوا ی به زور ازش بگیری ...
هر خوراکی که داری دوست داری با بقیه تقسیم کنی ... وقتی از دستت نمیگیریم ..به زور تو دهان من وبابا میگذاری ...
لجبازی میکنی ... از بهترین ظرفهای مامان توی بوفه برمیداری در طرفت العینی با ضرب روی زمین میندازی ومیشکنی ... با این حال فقط عاشقانه نگاهت میکنم و میخندم ....
گل نرگسم حرف زدنت خیلی شیرینه ... خیلی نامفهوم حرف میزنی ... وقتی از موضوعی حرص میخوری ... با لهجه تورکی استانبولی میگی (آلله آلله ... یا آلله ربی ) .. یا میگی evet )یعنی بله ) یا (hadiیعنی زودباش) ... تلفن را از دست
من یا بابا میگیری میگی ( الووووووو. آنی ... یعنی الو آنه (مادر بزگت را صدامیزنی) ) ... میگی (مسهاک یعنی مسواک .. آبلالو یعنی آلبالو ... آلاب لو یعنی I love you ... ایتون یعنی زیتون ... ایدو یعنی گردو ... نانایی یعنی آناهید ...
مامان مو یعنی مامان جون ...بابابو یعنی باباجون .... بهدوز یعنی بهروز ...جوجه یعنی گوجه...ایب یعنی سیب ...بیرینج یعنی برنج ...
کیک تولد مامان را فوت می کنی ...